مادر: احمد! اگر من به تو ۱۰ تا بادام بدهم که آنها
را به طور مساوی با جواد تقسیم کنی، چند تا به او می دهی؟
احمد: سه تا!
مادر:
ببینم! مگر تو حساب کردن بلد نیستی؟
احمد: چرا مامان من بلدم، ولی جواد که بلد
نیست!
.
.
.
ای کاش اختیار زمان دست من بود تا انفدر زمان با تو
بودن را طولانی کنم که زمانی برای بی تو بودن نمانده باشد!ا
.
.
.
کوچه ها را بلد شدم…مغازه ها را…رنگ های چراغ
قرمزرا…حتى جدول ضرب را…ودیگر در راه هیچ مدرسه
ای گم نمیشوم…اما گاهى میان آدم
ها
گم میشوم…آدم ها را بلدنیستم!
.
.
.
وقتی تمام احساس دلتنگیت را با یک” به من چه “پاسخ
میگیری…”به کسی چه”که چقدر تنهایی
.
.
.
واقعیت است جاذبه تو
از بس جذابی
می خواهم تو
را به نیوتن ثابت کنم . . . !
.
.
.
به اندازه چای داغ شب های امتحان دوست دارم
اما
….. اضطراب نمی گذارد
نه گرمایت را حس کنم نه آرامشت را
.
.
.
استقلال قهرمان می شه / خدا می دونه که حقشه
اگر
که جدول برعکس بشه / استقلال قهرمان می شه
استقلال قهرمان می شه!
.
.
.
اوج خوشبختی من پیدا کردن ( تو ) از میان این همه
ضمیر بود . . .
.
.
.
تنهایی ام را کســی شریک نیست
مطمــــئن
باش
دستِ احتــــیاج به سمت ِتــــو که هیـــچ
به سمت ِ خودم هم دراز نخواهم
کرد…
شایـــد کــه تنهایی هایم
از تنهایی دق کنــــد..!!!
.
.
.
زخم هایم به طعنه می گویند: دوستانت، چقدر با نمک
اند!
.
.
.
شاید تکراری باشد
ولی
گاهی ، بعضی
چیزها
ارزش هزاران بار تکرار را دارند
تکرار می کنم ، تکرار می کنم : دوستت
دارم…